*متین عســ♥ـــلی**متین عســ♥ـــلی*، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
داداش یاسینداداش یاسین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

•●✿ღعشقم *متین*ღ✿●•

نیمه دوم رمضان 93

سلام دوستای گلم... چ خبرا؟حال و احوال دلتون چطوره؟ ایشالا تعطیلات خوبی رو پشت سر گذاشته باشین و ماه تون حسابی عسلی و سیرین بوده باشه دوستای خوبم .. بابت تاخیرم منو ببخشید..ایشالا با یه پست با انرژی جبران کنم نگاههای مهربونتون رو...بدون اتلاف وقت میریم سراغ روزهای گذشته و خاطرات گلپسری البته ب روایت تصویر و البته کمی هم روایتگری من..   پیشاپیش از نگاههای قشنگتون ممنون وسپاسگزارم.. (شبیهِ مجریهای تلویزیون شد..خخخخخ ) روزسیزدهم صبح تنبلی کردیم خوابیدیم جلسه نرفتیم...بماند...بیکار و بیعار گشتیم تا شب...افطار رو خوردیم..و شب رفتیم پارک... جو لیگ جهانی والیبال بچمونو گرفته... ...
15 مرداد 1393

نیمه اول رمضان 93...

سلامُ علیکم.. حال و احوال دوستان گلمان چطور است؟ امیداست غم در دل و رنج در بدن نداشته باشید و سلامت و مستدام و فرخ دل رمضان را با روزه های خود معیت نموده باشید... حال انکه روزه خوران هم دوستان مایندو خداقوت به آنان هم باید گفت... هوا بس ناجوانمردانه گرم است و آفتاب در آسمان چنان تیغ میکشد و ابراز وجود می نماید که گویی با خود می اندیشد ما نمیدانیم آفتاب است و گرم است و تابستان...چونان که جیغ آدمی را به در می آورد.. آفتاب!آخر کمی هم انصاف.. ما که زیر بادافشان خنکی ب نام کولر هستیم هیچ..اما مغز مردمانی که ناگزیرند در زیر ظل بی ظلی تو روزگار بگذرانند  تبخیر شد ...باورکن.... حال ب ...
20 تير 1393

ما و زندگی...

دوستای خوبم شلللللللللام...   امتحانا بلاخره تموم شد .... قبول هم شدیم 100 البته... خوشحالیم دیگررررررررر باخیال راحت میشستیم با خانواده فوتبال میدیدیم و حرص میخوردیم ..متین که محو میشد ..وسطای بازی میگف: مامان! میشه برم با آگا توپ بال بازی کنم؟ متین عاشق ایران ....در غصه حذف از جام جهانی انگشت حیرت در دهان برده است ... غصه نخول پسملم ...انگور بخول خوگشل مامان رفته پارک دونات پزون...     اوستا متین هم هم ه جا...
7 تير 1393

ماجرای روزهایی که گذشت....(2)

ســـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــلام ما باز آمدیم... آمدیم تا قسمت دوممان را ول بدهیم (الهی خودم غصه هاتونو پر پر کنم یه تنه) بی مقدمه میریم ب سراغ ادامه ماجرا.. آنچه گذشت هم نداریم اینجا دستمالمو گم کردم رفتم پیداش کنم خوشگلن نه ؟ متین گیر داده بود...جیغ میزد.. .مامان برام انگور بکن!!! ماهم رفتیم پول دادیم به یه جا کندیم اوردیم اینجا آخه اینجوری آلبالو میخورن؟ همه زندگی رو پر میکنه 4تادونه آلبالو میخوره پستمون آلبالویی شد راستی...
29 خرداد 1393

چشمت روز بد نبینه...

سلام دوستای خوبم... دیشب ی بلایی سرم اومد مردم از استرس..فک کنم سکته رو رد کردم.... قصه از اونجا شروع شد که باز متینم سرما خورد الهی بگردم.... نمیدونم از کجا؟یا از کی گرف...دیگه سرما خورد بردمش دکتر.. دکتر دواش داد... دیگه شوخی نمیکنم خب... خلاصه داروهاشو دو روزه بهش میدم ولی فرقی نکرده..هنوز میسرفه!!!! تا اینکه دیشب تو اتاقش خواب بود .... ساعتای 4 صبح بود دیدم صدام میزنه ب حالت گریه و مامان مامان میکنه.... فک کردم مثل شبایی که آب میخواد بیدارمیشه.. رفتم پیشش ببینم چی میگه.. تا رفتم دیدمش خشکم زد... خدایا چی شده؟ ...
29 خرداد 1393

ماجرای روزهایی که گذشت....

سلام سلام و دوصد سلام ودرود نثار دوستان مهربان و عزیز اونترنتی خودم ان .... امیدوارم ک حالتان خوب باشد و اوضاع زندگی بر وفق مرادتان ان شا الله.. و امیدوارم قطار خوشبختیتان روی ریلهای موفقیت و سعادت حرکت بنماید .. در این چند مدت که از خودمان پست ول میکردیم ب حول و قوه الهی ب مدد روزهای زیبا و پر خیر و برکت شعبان پستهای گل و گلابی از آب در می آمد و ب دلیل اینکه جای خودمان و بچه یمان را خالی احساس کردیم ...
25 خرداد 1393

از متین چ خبر؟؟؟؟

سلام دوستان گلم. ..این پست اختصاص داره ب عکسهای روزها..اتفاقات..کارها..وخاطرات  متین در چند روز گذشته اول  بگم وقتی بچه دار میشی تا رسیدنش ب سن 2 سالگی باید 2تا پروژه اجباری و سخت رو بگذرونی و بهتره تا قبل از 3*4سالگی ی پروژه ی کوچیک دیگه رو هم بگذرونی...حتما منظورمو فهمیدین.. دوتای اولش که یکی از شیر گرفتن بچه س که خدا وکیلی طاقت فرسا و گریه داره..و دومی از پوشک گرفتنه که اینم بسی نفس گیر و یکی از خوانهای رستمه انگارررررر....که خداروشکر من این دوتارو پاس کردم و موند آخری که جداکردن رختخواب متین و استقلال کامل گل پسرم هس که دو هفته ای میشه ب این موفقیت بسی بزرگ دست پیدا کردم...خدارو شکر مادررررررررررررررررررررر ...
3 خرداد 1393

ماجرای ما 3 تا...

سلام دوستان گلم. ..حال دلتون که خوبه.. ان شالله.... بدون مقدمه میرم سراغ اصل مطلب... عاغا جریان از اونجا شروع شد که ما هوس کردیم موهای بچمونو بکوتاهیم ینی کوتاه کنیم.... بعله ...ماهم طی عملیاتی غافلگیرانه کله صبح ساعت10 پاشدیم رفتیم ب سمت ارایشگاه... همونطور که گفته بودم..از اونجایی که همسری کباده ی ارایشگری هم میکشه*.ادعا داشت که خودم موهاشو کوتاه میکنم..خو منم میدونم بلده..ولی ارایشگاه امکاناتش بیشتره..میدونین ک چی میگم خلاصه..یواشکی و بدون هماهنگی رفتیم که دست از پا درازتر برگشتیم... متین افتاده بود رو دنده لج ..نمیدونم چش بود انقد گریه کرد که اقاهه گف اینو نمیشه اصلاحش کرد... من میگم باباش حتم...
26 ارديبهشت 1393

تولد تولد تولدت مبالک...

 سلام.عزیزای دل... هفته پیش ما رفتیم تولد. .جاتون خالی. .. زیاد نمیحرفم بفرمایین عکس ببینین.. . . تولد دختر خاله من بود..الهه جون.. تولدت مبارک الهه عزیزم.. ی نکته ای بگم..نبینین ماشالا خانومیه واس خودش...هنو   سالشه ولی تپله..ماشاااااااااا اااااااااالا اینم گلپسرنازم... و اینجاست که... متین مامان ب ارزوش میرسه ..قربونت بشه مادررررررررررررررر ارنجمنت بای ... دی جی متین عسل.... ...
13 ارديبهشت 1393