ماجرای روزهایی که گذشت....(2)
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
ما باز آمدیم...آمدیم تا قسمت دوممان را ول بدهیم
(الهی خودم غصه هاتونو پر پر کنم یه تنه)
بی مقدمه میریم ب سراغ ادامه ماجرا..آنچه گذشت هم نداریم
اینجا دستمالمو گم کردم رفتم پیداش کنم
خوشگلن نه؟
متین گیر داده بود...جیغ میزد...مامان برام انگور بکن!!!
ماهم رفتیم پول دادیم به یه جا کندیم اوردیم اینجا
آخه اینجوری آلبالو میخورن؟
همه زندگی رو پر میکنه 4تادونه آلبالو میخوره
پستمون آلبالویی شد
راستی ماهم توفان داشتیم
البته بچه طوفان ما...
یکی دوروز بعد از تهران...
تهرانو بگو..واویلا
باجی که من دادم متین بذاره برم دانشگاه
و همچنین یه تفنگ
و چند قلم دیگه...
پارک هایی که رفتیم..
نیست وقت زیادداشتیم
منم که نمیشد نرم..
در راستای اون حسسسسساسسسیتی که تو پست قبل بهش اشاره شد
تو راه برگشت از پارک چون روز جوان هم بود همسری واسم کادو خرید..
مدیونید فک کنید گیر دادم گفتم از اونا میخااام ..هااهاااهااااااا
بعله...
ویه شب دیگه...
پسرک پر ادعای من
با مامانم اینا رفته پارک..بعد یه پلیس میبینه مامانم میگه رفته بهش دست داده سلام داده..
بعد گفته تفنگتو بهم میدی؟
من:
متین:
آقاپلیسه:
آقا پلیسه هم گفته تفنگمو ببین ولی نمیشه بهت بدم خطرناکه...
مامانم میگه پلیسه کلی از متین خوشش اومده و سربسرمتین میذاشته...
بچه س ما داریم؟!؟!؟
یه روز دیگه ترررر وقتی تو پارک بودیم..متین ی هاپو کوچولو دید!!!
چجوری پشت باباش قایم شده؟
هنو ادعا میکرد بذار بهش دس بزنم
یه روز هم رفتیم خرید..متین اینطوری بهونه گیری میکرد و برگشتیم..
و اینجا متین دید مامانش اصن تو خونه نمیمونه که بخواد درس هم بخونه تصمیم گرف...
متین دست ب دامن خدا شده(مادر ب فدات)
تا مامانش ب آغوش گرم خانواده برگرده و غذای درست و حسابی بدرسته..ینی درست کنه
درسشو هم بخونه....
خدای مهربون هم دعاشو مستجاب میکنه...
بخاطر علاقه زیادی که پدر و پسر ب پیراشکی دارن
تصمیم گرفتم با اینهمه مشغله براشون بدرستم..
ی همچین آدم خوبی ام من
داشتم درست میکردم که متین اومد گف منم میخوام نون درست کنم...آخه با خمیر نونوایی درست کردم
با باباییش واس من بقچه درست کردن..
پیراشکی درست کردم چه پیراشکیه میزونی...قرینه...آ..اومدن دخالت کردن خراب کردن
اینم پیراشکی هایی که دارن توماهیتابه تو روغن شنا میکنن....دلتون نخواد!!
دیدین چ خوش فرمن!!!!؟!!!!!
درنهایت
بفرمایین
جشن هایی ک رفتیم..
اصن نمیشه نریم..فک کن نریم؟!؟!؟
تولد امام حسین و حضرت عباس
(علیهما السلام)
تولد امام زمان
(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
جاتون خالی چ شربت و شیرینی ای خوردیم..
و صبح نیمه شعبان هم رفتیم حرم
کله صبح رفتیم متین از خواب پاشده اعصاب نداره...
شب خیابونا قفل بود وگرنه شب صفاش بیشتره..
واس همتون دعاکردم...
متین گیرداده من پله برقی میخوام
ولی حرم ...شبش ی چیز دیگس!!!!!
اینجاهم پارکینگ..و ستی و متین!!!
چادرسرکردنت کشته منو ستایش خانووم!!!!
شیطونک مامانو ببین!!!!
خلاصه ای هم از خرابکاریهای متین در غفلت من
پا خط خطی میکنی؟
گل خوشگلی ک خودم درستیدم سمت راست
شدگل خوشگلی ک متین درستیده سمت چپ
======
و غذا درست کردن ب سبک متین...
یه گل داشتیم دوسش میداشتیم...
توش از این چوبهای سیخکی فنری داشت..
متینمان اونارو کشیده بیرون..اولش شمشیربازی میکرد
ولی بعدش ب این روز در اومد..
میگف غذا درس کردم..ماکارونی!!!!!!
اینجاهم داره خیاطی میکنه..
.رفته سروقت چرخ قدیمی مامانم و میگه دارم ش.و.ر.ت.م.و میدوزم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حباب باسی....
شادو سرحال باشین