چشمت روز بد نبینه...
سلام دوستای خوبم...
دیشب ی بلایی سرم اومد مردم از استرس..فک کنم سکته رو رد کردم....
قصه از اونجا شروع شد که باز متینم سرما خورد
الهی بگردم....
نمیدونم از کجا؟یا از کی گرف...دیگه سرما خورد بردمش دکتر.. دکتر دواش داد...
دیگه شوخی نمیکنم خب...
خلاصه داروهاشو دو روزه بهش میدم ولی فرقی نکرده..هنوز میسرفه!!!!
تا اینکه دیشب تو اتاقش خواب بود ....
ساعتای 4 صبح بود دیدم صدام میزنه ب حالت گریه و مامان مامان میکنه....
فک کردم مثل شبایی که آب میخواد بیدارمیشه..
رفتم پیشش ببینم چی میگه..
تا رفتم دیدمش خشکم زد...
خدایا چی شده؟
چشت روزبدنبینه..
بچم صورتش پر از خون بود!!!
لباسش تختش دستاش همه پر خون...
خودتو بذار جای من ببین چ حالی شدم..
شوورمو سریع با ی جیغ بیدار کردم اونم کلی ترسیده بود..
ب هم نیگا میکردیم نمدونستیم چیکا کنیم ..خون از دماغش بود و شر شر میومد..خیلی ترسیدیم آخه بی علت. ی دفعه تو خواب..ترس داره دیگه..
بردمش تو دستشویی بشورمش بچه م ترسیده بود میگف اینا چیه؟منم صدام و دست وپام میلرزید نمیدونستم بهش چی بگم نترسه؟!؟!
بدو بدو حاضرشدیم رفتیم اورژانس..
توراه خونش بند بود..
رفتیم دکتر دیدش گف نگران نباشین..یکی از رگهای بینیش پاره شده ..حالا که بند اومده ینی انعقادش مشکل نداره..اگه دوباره شروع شد بیارینش...
که خداروشکر الان خوبه..
ولی خیلی ترسیدم نمیدونم چرا همش فکرای ناجور ب سرم میزد و همش زبونم لال رفته بودم تو توهم تومور و ...
همش هم چهره معصوم نوه عموی 4ساله شوهرم که 3 سال پیش بدلیل تومور فوت شد جلو چشمم بود و اشکام همینجور میریخت...
خدایا!
هیچ پدرو مادری رو با بچه ش امتحان نکن...
الهی
دردو بلات بخوره ب جون خودم متین نفسم
ببخشین اگه حالتون بدشد
شاد باشین و سلامت