ماجرای روزهایی که گذشت....
سلامسلام و دوصد سلام ودرود نثار دوستان مهربان و عزیز اونترنتی خودمان....
امیدوارم ک حالتان خوب باشد و اوضاع زندگی بر وفق مرادتان ان شا الله..
و امیدوارم قطار خوشبختیتان روی ریلهای موفقیت و سعادت حرکت بنماید..
در این چند مدت که از خودمان پست ول میکردیم ب حول و قوه الهی ب مدد روزهای زیبا و پر خیر و برکت شعبان پستهای گل و گلابی از آب در می آمد و ب دلیل اینکه جای خودمان و بچه یمان را خالی احساس کردیم بر آن شدیم تا خودمان را دوباره مطرح بنماییم...
امید است که مقبول افتد..
ضمن تبریکات مجدد میرویم بسوی اصل مطالب.....
اول بچه یمان..متینمان که یادتان هس؟
این خنده یعنی خاله ها سلام و !!!!!
بعله ما خانوادگی کپسول استعدادیم.....
این روزهایی که گذشت و نتمان تقریبا نیمه تعطیل بود..
همه اطرافیانمان از جمله:
آقایمان..(سرگرم کردن متین.فراهم کردن بساط آرامش ما)
بابایمان..(رساندن ما ب سرجلسه امتحان)
مامانمان...(رییس تدارکات.غذایمان و بساط ناهار و شام ونگهداری از متینمان درساعاتی که مانیستیم)
همشیره هایمان(2 عدد)..(کمک به مامانمان.یکی خودش دانشجوست...توقعی نداریم)
داداشمان..()
بقال سرکوچه مان(بدلیل بستنیهایی که متینمان از آنجا میخرد)..
و از همه مهمترمتین مان
همه و همه دست ب دست هم دادند تا ما بتوانیم درسمان را بخوانیم
و مصداق ضرب المثل ....
همه بیاین یاری کنین.تا مامان واحدهایش را پاسکاری کند.
شدیم...
همکاری متین را تصویر زیرمشاهده می نو مایید..
خوابیدن ب موقع...
ساعت گویای همه چیز میباشد...اینکه چقدر خونمان ب جوش آمده است بماند...
بقیه را میتوانید در صورت تمایل در ادامه مطلب مطالعه بفرمایید
بعله القصه....
نمیدانیم برای شماهم پیش آمده عایا که وقتی کاری دارید دلتان یک کار دیگر میخواهد؟
مثلا مایی که منزلمان تمیز بود..جو ماراگرفته و خداوند انرژی خانه تکانی را در وجودمان نهادینه کرده بود و دوس داشتیم هی بسابیم هی بسابیم....
اینجانب شبهای قبل تا پاسی از شب ب مانند یک جغد بیخواب بودیم اما تا کتاب و دفترمان را برمیداشتیم حالتی عین بیهوشی بر ما مستولی میشد..نمیدانیم چ ادله علمی دارد؟!؟!؟
یا مسئله دیگر که ذهنمان را مشغول میداشت اینهمه تعطیلات و مراسمات گل و بلبلی و زیبابود که مصادف با ایام امتحاناتمان شده بود...
حالا اینها ب کنار...
عمه یمان رابگو با مراسمات نذری پزانشان....
یا دخترعمویمان ک تولدش بود...
ماهم حسسسسسسساسسسسسسسسسس...
نمیشد نرویم و دلشان را بشکنیم...
حال ب شرح. در ذیل. از رخدادها سخن میرانیم...
نذری پزان
تصویری که در زیرمیبینید تصویر خانم آشپز میباشد..
باران خانم نوه عمه یمان که دارد اندازه آب دیگ آش را سنجش مینماید..
سبزیهایی که داشت پاک میشد و اینجا بود که یادمان آمد درس داریم...
اینجای کار دیگر نتوانستیم فرار کنیم و حقه مان کارگر نشد...
تزیین روی شله زرد...
کار سختی نبود به عمه یمان میگوییم شابلون بدهید تا کار را سه سوته تمام کنیم..
عمه یمان میفرماید:نمیدانم شابلون هارا کجا گذاشته ام ..خودت ی کاری اش بکن!!
عمه یمان:
شله زردها:
ما:
اما..ما...از اون بادها و بیدهای معروف نیستیم که..
یک تکه از رومیزیشان را که زیر شله زردها نمایان است را بریده و ابتکار ب خرج میدهیم
رومیزی مذکور
ابتکار ذکر شده
و در نهایت...
اطرافشان را هم با ترافل و مغز تزیین نمودیم و همه راضی بودند....
آشی که درحال پخته شدن بود...
جایتان سبز برای همه تان دعا نمودیم
ودر نهایت...
بازهم ما تزیینشان کردیم...
باسلیقه ایم دیگر چ میشود کرد
بچه یمان و آش عمه یمان...
و عدس پلو...
بفرمایید
ومخلفات دیگر مانند آجیل مشکل گشا.شیرینی .نان و پنیر و سبزی و....
هم منتظر میهمانان بودند که ما بعلت ضیغغغ وقت از بازگو نمودنشان معذوریم..
گمان نکنید که ازشان عکس نداریم هااااا
تولد هانیه
15 خردادماه...
ب منزل عمویمان رفته و برای شب میلاد دختر عمویمان جشن کوچکی برگزار میکنیم...
خیلی خودمانی
این کیک...
شمع آن هم توسط متینمان ب دو قسمت تقسیم شده است...
بچه اس ما داریم..باعث آبروریزی
و حال نوبت تست کیک توسط کودکانمان..
وسردسته هم متینمان است...
و حالا کیک تبدیل میشود ب تصویر پایین و آماده خوردن میشود...
جایتان سبز
تا اینجا را داشته باشید...
قسمت دوم درراه است
(لازم ب ذکر است..با این همه مشغله مان
تا اینجا امتحاناتمان را با توسل ب ولی نعمتمان خوب گذرانده ایم...
قربان مرامتان امام رضا(علیه السلام)
دل آدم باز میشود.....همچنین مخش!!!!
این بود پست گزارش من در قسمت اول....
شادباشین
فعلا..بای