*متین عســ♥ـــلی**متین عســ♥ـــلی*، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
داداش یاسینداداش یاسین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

•●✿ღعشقم *متین*ღ✿●•

نیمه اول رمضان 93...

1393/4/20 16:06
709 بازدید
اشتراک گذاری

سلامُ علیکم..

ZIBASAZ

حال و احوال دوستان گلمان چطور است؟

امیداست غم در دل و رنج در بدن نداشته باشید و سلامت و مستدام و فرخ دل رمضان را با روزه های خود معیت نموده باشید...

حال انکه روزه خوران هم دوستان مایندو خداقوت به آنان هم باید گفت...

هوا بس ناجوانمردانه گرم است و آفتاب در آسمان چنان تیغ میکشد و ابراز وجود می نماید که گویی با خود می اندیشد ما نمیدانیم آفتاب است و گرم است و تابستان...چونان که جیغ آدمی را به در می آورد..

آفتاب!آخر کمی هم انصاف..

ما که زیر بادافشان خنکی ب نام کولر هستیم هیچ..اما مغز مردمانی که ناگزیرند در زیر ظل بی ظلی تو روزگار بگذرانند  تبخیر شد ...باورکن....

حال ب سراغ خودمان..آقازاده یمان و گذران روزگارمان در این دهه پرازخیروبرکت ماه رمضان میرویم..

استدعا دارم بعضی از نقشهایی(عکس ها) که در ذیل مشاهده خواهید نمود را برما ببخشید..

زیرا نقشی است از نقوش بسی زیبای اطعمه و اشربه...امیداست میلتان نکشد..

سپاس

روز اول

امروز روز اول ماه مبارک..تصمیم بر این شد که با آقازاده متین السلطنه ب یکی از جلسات قرآنی که در همه شهر رایج میشود در ماه مبارکـ؛رفته و از فیض قران برخوردارشویم...

(یه حاشیه ..هم تجربه.. هم خاطره:

ساعت 10 بامتین اومدیم پایین تابریم جلسه قرانی که خونه یکی از همسایه ها بود..مجتمع ما 10 تا ساختمونه که ی محوطه بزرگ داره که ورودی پارکینگهاهم هس...خلاصه توی حیاط بچه ها داشتن بازی میکردن منم ب متین گفتم تو هم بمون اینجا با بچه ها بازی کن منم میرم اینجا..خواستی تو هم بعد بیا...

رفتم داخل ساختمون که متین بازیگوش هم منو ندیده تو کدوم ساختمون رفتم..

بعد از ی نیم ساعتی یکی از بچه ها رو گفتم برین دنبال متین صداش کنین بیاد..نازنین رفت و اومد گفت متین نیست.

من سریع دویدم رفتم بیرون که دیدم بچم نیس..اینور بگرد اونور بگرد..خدایا..

همه درا زدم بلندبلند متین متین میکردم ولی اثر از اثارش نبود..خیلی لحظه سختی بود هرچی فکر بد بود اومد توذهنم..نفهمیدم چطوری ماشینو از پارکینگ در اوردم و سریع رفتم تا تو کوچه ها دنبالش بگردم اشکام هم بی اختیار میریخت و دست و پام میلرزید...

ما کوچه چهاردهم هستیم..از داخل کوچه که اومدم بیرون دو کوچه پایین تر دیدم متین با اتوبوسش بغل ی آقاهه س...

متینم

دستمو گذاشتم رو بووووووووووووووووووووووووووووق...که اقاهه وایسادومنو دید..فک کن تاکوچه هشتم رفته بود..انقد گریه کرده بود بچم..تارسیدم بهش سریع بغلم کردم و عین این فیلم هندی ها دوتایی گریه میکردیم شاید 10 دقه یه ربع همونجا نشستیم و دوتایی گریه میکردیم.ابتسامات وبكاء سمايلات حزينه ابتسامات وخيبه..واقعا حس میکردم ی تیکه از قلبم نیس که حالا پیداشده..خداروشکر

جالبه شبش برنامه ماه عسل اون پسره بود که دزدیده بودنش..مامانش که حرف میزد من همینجوری اشکام میریخت و خوب درکش میکردم..من به یه ربع نکشید که بچم پیدا شد اونا دوماه از بچشون دوربودن...خدا ایشالا همه بچه ها رو نگهداره..

حالا بهش میگم گم شدی..میگه نه تو گم شدی..من تورو ندیدم..

الهی من بمیررررم برات مادر)ابتسامات وبكاء سمايلات حزينه ابتسامات وخيبه

اولش را با احوال تشویش ناک خود شروع نمودیم که عذرخواهم از حضورتان ازاینکه خاطرتان را مکدر نمودیم

القصه:

قران و قرانخوانی ما تمام شد و امدیم منزلمان و کمی استراحت و بعدهم بساط افطار

قبول باشد ان شا الله

روزدوم

امروز هم بسان دیروز مشرف به حضور در جلسه قران شدیم اگر بازگو نمودنش ریا نباشد...

الحمدالله روزی بدون حادثه...

و بعد آن استراحت و پس از ان انجام روزمرگی هایمان در نقش عیال خانواده...

این هم صبیه ما..متینه خاتون..

خ خ خ خ خ خخندونک

نفسم متین

روز سوم

شرف حضور یافتن ب ملجا و مامن ایرانیان سرزمین پارس بسی ذوق معنوی ادمی را غلیان وا میدارد تا دعاگوی تک تک ادمیانی باشم که نفس میکشند در این مرز و بوم و نزدیکتر در رفاقتیم با آنها در مجال دنیای مجاز...

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

متین عشق

افطار هم جایتان سبز..ضیافتی مهمان بودیم..آنهم سرزده..اما سعادتمند شدیم از تناول "شله مشهدی" که اگر نخورده باشی نصف دنیا و کیفهایش را نفهمیده ای...بازهم جایتان زمردین..

روز چهارم

سحر و افطاری داشتیم بدون دغدغه خدای را سپاس..

حال شب نشینی در خانه والده محترمه مرد منزل...مادر شوهر,بعبارتی ملموس...

در حیاط منزلشان آشیانه پرنده ای را یافتیم جالبناک و بسی مفرح گشتیم از شادمانی متین السلطنه آقازاده مان...بسان یو یو یی در هوا میپرید تا نظاره کند محتویات آشیانه سیخکی پرنده را...

امید آنست که فرزندان خرد و کلان ما در سلامتی کامل و صحت تن و عقل و روح ایام سپری کنند...و هیچوقت ناگزیر نشوند که بسنجند شدت انبضات و انبساط و انقباض عروق خودرا...

متین جون

روز پنجم

در این روزکه زیباروز پنج شنبه است...ب جلسه مان نرسیدیم که یعنی میلمان ابلیس صفت شد و تنمان یارای یاری نبود که برخیزیم و برویم و خفتن شد محصول تنبلیمان...خوابیدیم و خوابیدیم و افطار را هم ضیافت مهمان بودیم با اقوام مرد منزل...در خانه والده محترمشان...

شبانگاه هم ب تفریحگاهی رفته تا مردان کمی بدن جنبانده و خستگی هفتگی کار را ازتن بدر کرده و بازی مفرحناک والیبال انجام بدهند و ماهم با تصنیف زیبای "یوز پلنگان" تشویق و تحسینشان نمودیم...

تا پاسی از شب که دیگر شب آنقد پاس شده بوده که سحوری را هم نزد طایفه مرد..تناول نمودیم...

نقش و نقوش نداررریم...

روز ششم

حاجت ب بیان روزمرگی و اطناب کلام نیست که بدانید باز هم خفتیم ..چ بسا خواب روزه دارهم چونانکه مستحضرید عبادت است...

بساط افطار و شگفتی که ب سفره دادیم..آنهم از جهت مشغله و دغدغه مندیمان که چشمان همسرمان از حلقه بدر آمده بود و نا پرهیزیمان را با به به میلمباند...

بلی..کش لقمه ایست ناقابل که کشَش رادر منزل با دستان نحیفمان کشیده ایم...

عشقم

بسی شرمساریم از روی متین السلطنه بابت اهمال که در حقش کرده و تا ب امروز خومدمان در طبخ کش لقمه اهتمام نورزیده بودیم..

روز هفتم

بازهم امروزبود روزمرگی و ما و متین السلطنه ..

و طبخ مسقطی که نخستین بار به موفقیتش نایل آمده بودیم

خوشمزهبزاق ترشح شده تان را فرو برده و مرا نیز حلال نماییدخوشمزه

روز هشتم

سحوری بود که باز مارا ب سر ذوق آورد و مشغول به آرایاندن سماط گشتیم...

طعام مورد طبخ ماهی بود..

و اطعمه دیگر نیز که ارایش شد توسط اینجانب..

و

پلویمان را هم ب نیت سبزی پلو تناول نمودیم..

جایتان پر گل

نانازم

روز نهم

واحیرتا از این ایام و ساعتها که گویی گرگی ب دنبالشان دویده که اینچنین میدوند و مثال باد میگذرند...

امروز تصمیم ب طبخ بامیه گرفتیم..نه ان بامیه این بامیه...

اینست بامیه ای که قیفمان را نیابیدیم و ناگزیر با انگشتانمان قلقلی نموده و سرخ کردیم...بامیه های سیبزمینی زیبایمان را که متین السلطنه قریب ب نیمی از آنها را با ولع نوش جان نمود...

دستان کپلی متین السلطنه که تواناست در تمامی امور...

روز دهم

متفکریادمان نمی آید..متفکر

 

خندونک

روز یازدهم

امروز با متین السلطنه ب جلسه قران رفته و بعد ب منزل یکی از همسایه ها و بعد هم متین بازی کرد و بازی کرد و ب خانه برگشتیم و خوابید و ماهم باز رفتیم سر وقت کفگیر و ملاقه جهت تهیه و تدارک افطار..

متین

و افطاری که با اذان مغرب ب افق تهران میل میشود...

مرد منزل دیر ب خانه میرسد و ماهم خانووووم...از گلویمان پایین نمیرود و چشم ب در دوخته تا شاهزاده ی مان تشریف فرما شوند..

شب هم ب پارک میرویم برای تفرج و بازی آقازاده

ماه ماه پربرکتیست..پراز مهربانی . با هم بودن..برای ما که خوب است امیدمی رود برای همه همینگونه باشد..

شب تا پاسی از شببیرون ازمنزل و انگاه تا سحربیداریم و باز ب خواب رفته تا حوالی ظهر و بعد بیرون از منزلیم تا زمان استراحت و انگاه که افتاب هست و گرمای حضورش...در منزلیم و بعد باز بیرون و بعد هم بساط افطار و افطاری و سفره و ...

متین جون

نفسم متین

عشقم متین

روز دوازدهم

دوازده  روز گذشت و تا چشم بر هم بگذاریم عید فطر آمده و خداکند غافل نمانیم از ماهترین ماه..

بازهم جلسه قران و میرویم تا شاید بتوانیم کتاب وحی را ختم کنیم اما گمان نکنیم بتوانیم ب مانند هر سال ختممان را ب ثمر برسانیم

متین السلطنه که انگار خودش اتاقی ندارد همه منزل را ازخود دانسته و پریشان حال ساخته همه منزل را از تشویش ملعبه جات خویش...

اینجا فقط بخشیست از بخشهای بسیاری که کنیز کمر بسته یعنی ما..باید جمع کنیم...

ب فرزندان دهه 90 هم که نمیتوان حرفی زد..

هنوزسخنی ب میان نیاورده فقط تذکر داده ایم واکنش را ببینید:

عشقم متین

آقازاده است دیگر..

سرو سامان دادن ب خانه را رها کرده باز ب مطبخ رفته و مشغول مهیا ساختن سفره افطار میشویم..

التماس دعا داریم و باز هم حلالیت میگیریم..

روزه هایتان مقبول درگاه حق

شادیتان افزون باد..

بوس

خدا نگهدار تا دهه بعدی

بعدا نوشت:

*دوستان گلم...حالم خوب نیسغمگین

عکسای غزه رو دیدم حالم خوب نیسغمگین

شمارو بخدا بیاین تو این شبای عزیز براشون دعا کنیم..

دعا کنیم تا اونها هم مثل ما حداقل نیازی که ی ادم میتونه داشته باشه یعنی امنیت رو بدست بیارن...

متنظر

** راستی دوستای گلم..آموزش آشپزیها رو میتونین تو یه وبلاگ که توی لینکام هس ببینید:

*آشپزیهای خوشمزززززززه*

 

التماس دعا..

محبت

پسندها (4)

نظرات (22)

مامان علی
20 تیر 93 18:21
نماز روزها قبول.به به چه غذا هایی. ..متین رو باش چقدر ورجه وورجه میکنه
•♥مامان متین♥•
پاسخ
ممنون گلم همچنین ... شیطون ب تمام معناست دیگر
: •●مامانِ آینده یه فسقِـلی●•
21 تیر 93 9:59
آخی... عزیزم.. چه لذتی بردم از اینکه این خاطرات قشنگ رو خوندم.. خاطرات معنوی، خوشمزه و... عززززززیزم چقدر هم ماشالا هنرمند هستی دوست جووووووونم تزئیناتت رو غذاها رو عشششششششششق است واقعا چقدر خوب که همیشه افطاری درست میکنین... من که امسال اینقدر تنبل شدم که همش غذای آماده.... نیییییییدنم چرا! شانس آوردم توی این ساعتِ روز اومدم اینجا، وگرنه اگر ساعت حوالی ِ 6 عصر میومدم، بی شک بزاقم ترشح میکرد و حلالت نمیکردم شوخی شوخی قبول باشه طاعاتتون و خوشبحالتون که هر روز میرسید واسه قرآن خوندن... التماس دعا و هزار ماشالا به متین جان خدا حفظش کنه واستون...
•♥مامان متین♥•
پاسخ
خوشحالم که خوشت اومده گلم ممنون خانومی..درس پس میدم دوست جونم...پیش شما لنگ میندازیم..خانوووومی آره خوبه..شوور جونی کیف میکنه..خخخخخنیس خیلی خوشمزه و لذیذهشما که خیلی کدبانوویی غذای آماده هم حتما از آماده های باسلیقه س دیگه بازم ببخشید دوستم ..حلالم کن ممنون قبول حق باشه خداکنه ..از شما هم همینطور مرسی سلامت باشین گلم....ممنون از حضور گرمت
الهام مامان امیر علی جون
21 تیر 93 11:03
سلام خانومی/نماز روزه هاتون مقبول درگاه حق تعالی/ خوشا به سعادتتون. منکه پارسال و امسال نتونستم از این لحظات فیض ببرم. بدلیل بارداری و شیردهی. متین جان خیلی شیرین و دوست داشتنی اند و همچنین شماهم کدبانویی به تمام معنا و باسلیقه. و صدالبته نویسنده ای توانا.
•♥مامان متین♥•
پاسخ
سلام ممنون عزیزم قبول حق..همچنین از شما گلم قبول باشه از کجا معلوم فیض ما قبول واقع بشه؟بعضی وقتا دل شکسته و دل پاک از اعتکاف و روزه و نمازهای مستحبی بیشتر ارزش داره و خدا بیشتر دوسش داره نظر لطفتونه ممنون
عارفه(هواداران استقلال)
21 تیر 93 12:27
سلام وبت حرف نداره به منم سر بزن با تبادل لینک چطوری؟
•♥مامان متین♥•
پاسخ
نظر لطفته خانومی... حتما میام!باور کن یکی دوبار اومدم..یا برام باز نشده یا هم نتونستم کامنت بذارم... موافقم 100 در 100
ترنم
21 تیر 93 13:10
خدا نکنه متین جون گم بشه آخی بمیرم چی کشیدین روزنمازتون هم قبول ختم قرآن هم قبول باشه برا ما هم دعا کنین به به چه چیزای خوشمزه ای درست میکنی تو دختر خوشبحال متین که نوش میکنه
•♥مامان متین♥•
پاسخ
ممنون از محبتت..خدانکنه خواهری مهربون سلامت باشین همچنین از شما...اگه بتونم امسال ختم کنم که فک نمیکنم قابلتونو نداره عزیزم
مریم (پرنیا و بردیا)
22 تیر 93 3:14
این بوس و داشته باش تا برم و با انرژی برگردم
•♥مامان متین♥•
پاسخ
میسی گلم... منتظرما...
بابا و مامان
23 تیر 93 18:11
مامان جون نماز و روزهاتون قبول وای بمیرم برا دل مامان و پسری نازم که اینقده ترسیدید خدا را شکر که گل پسری پیدا شده به به مامان با سلیقه چه خوراکیای خوشمزهای
•♥مامان متین♥•
پاسخ
میسی خانم گل.. خدانکنه گلمواقعاخداروشکر نظرلطفتونه...تچکر ناقابله ها
مامان مریم
24 تیر 93 13:39
آقا قبول نیس به مام از این خوشمزه ها یاد بده دیگه
•♥مامان متین♥•
پاسخ
مال منم سرقتی یه..بعضیاشو از جایی یاد گرفتم تو لیست لینک هام..آخراش..یه وب هس ب اسم* آشپزیهای خوشمززززززه* برو اونجا میتونی پیداکنی گلم..خیلی هم آسونه
مامان ستیا
24 تیر 93 22:08
سلام همشهری. وااای چه افطاری هایی چه هنرهایی. خوب نمی گید یکی ببینه افسرده شه که این هنرهارو نداره. چه قدر خوب نوشتی خاطراتتو واقعا حال و هوای رمضون داره. آفرین که با بچه جلسه قرآن و بیرون می ری من که همش فک می کنم هیچ جا نمی شه رفت با بچه. مواظب متین کوچولوی ناز هم باش خدا حفظش کنه. لینکت می کنم مامان متین جون. دوس داشتم وبتو. التماس دعا خانومی
•♥مامان متین♥•
پاسخ
سلام فداتشم.. نظر لطفته..ناقابله خانومی....افسردگی؟!؟!..نه بابا خانومای ایرونی همشون هنرمندن و کدبانو. .. ممنون از تعریفت میسی ممنون..خوبه اتفاقا بری بیرون سخت نیس..من و متینو نمیشه تو خونه پیدا کرد..خخخخخخخخخ واقعا ممنون نظر لطفته ..خوشحال شدم..باعث افتخاره گلم ولی من خیلی وقته لینکت کرده بودم فدات همچنین
مریم(پرنیاوبردیا)
25 تیر 93 23:19
عزیزم لب تاب م خرابه نمیتونم برا این پست بلند و زیباتون کامنت بلند بزارم..... درست که شد این پست تون در اولویته
•♥مامان متین♥•
پاسخ
ایشالا زودی درس شه... منتظرم گلم.. ممنون از محبتت که بی لب تاب یا با لب تاب شامل حال ما میشه
افسانه مامان فاطمه
26 تیر 93 17:01
عاقاااااا چه غذاهای خوشملی منم میخواااااام ما که از اول ماه رمضون تا حالا فقط دو شب خونه بودیم اونم مجبور بودیم چون مهمون داشتیم البته فقط افطار هااااااا سحرا همشو خونه بودیم ولی ای ول خیلی هنرمندی
•♥مامان متین♥•
پاسخ
فقط خوشملن هااااا..مزه که ندارن خواهررررررررر ادرس بده بپستم برات..ینی پست کنم جیجر مهمونی که بهتره..ما از دیشب مهمونی رفتنامون شروع شده دیگه از غذای خوشمل خبری نیس فقط مهمونی قربونت نظر لطفته...خو مگه نیدونی کلن هنر نزد ایرانیان است و بس مرسی از حضور گرمت دوست جونم
مریم(پرنیاوبردیا)
26 تیر 93 18:30
سلام عزیزم دیشب احیا رو با شبکه یک همراهی میکردیم و حرم امام رضا بود... خیلی چشم انداختم ببینمتون لب تاب م درست شه قول مو یادم نمیره دوستون داریم
•♥مامان متین♥•
پاسخ
سلام خانومی قبول باشه.. فدای مهربونیت که که بیادم بودی...اما حرم انقد شلوغه قربون امام رضا برم.. اولش قرار بود بریم حرم..اما نشد منم رفتم مسجد محله حالا خاطره شو مینویسم ایشالا .بدونی متین چ بلایی سرم آورد که گفتم اگه میرفتم حرم چیکا میکرد ماهم همینطور گلکم
شیداویاشا
27 تیر 93 19:44
سلام دوست جونم خدارو شکر پیداش کردی خیلی مراقبش باش که یه عمر خدای نکرده پشیمون نشیییییییییییی شیرین عسل خاله رو ببوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس ممنون بهم سرزدی
•♥مامان متین♥•
پاسخ
سلام گلم اره واقعا خداروشکر تو اون چند دقیقه حس میکردم یه تیکه از قلبم کنده شده فدای محبتتون میسی خوشحال شدم شماهم خوش اومدین و بازم بیاین
مریم(پرنیاوبردیا)
29 تیر 93 3:29
گل برایِ گل
•♥مامان متین♥•
پاسخ
اینم واس تو که از گل بهتری
مامان آیهان
30 تیر 93 13:00
مامان جون بزنم به تخته خیلی باسلیقه ای
•♥مامان متین♥•
پاسخ
نظر لطفته خانومی
مامان گلشيد
30 تیر 93 13:33
بمیرم واسه پسري چقدر ترسيده دركت ميكنم عزيزم منم يه بار گلشيد و گم كردم البته توي خونه هرجا گشتم نبود فك كن پشت پرده داشت به ديوار نقاشي ميكرد جيكم نمي زد هرچي صداش ميكردم التماس دعا ايشالا به بركت همين ماه به همه آرزوهاي خوبت برسي عزيزم
•♥مامان متین♥•
پاسخ
آره واقعاترسید..خدانکنه خواهری ممنون همچنین شما خانومی
مریم(پرنیاوبردیا)
30 تیر 93 16:40
Salam dostam
•♥مامان متین♥•
پاسخ
سلام ب روی ماهت
مامانی علیرضا جون
1 مرداد 93 13:39
عالی بود خاتون بانو و ممنون که موجبات شادی ما شدید طاعات و عباداتتان مورد قبول وافطاری هایتان نوش جان این بنده ی حقیر راهم از دعای خیرتان فراموش نفرمایید که بسیار محتاجیم
•♥مامان متین♥•
پاسخ
بسیار خرسندیم از انبساط خاطر شما از پست ملوکانه یمان جایتان بسی سبز و چمنگون محتاج ب دعای شماییم ماهم شدیدا
مامان اعظم
1 مرداد 93 16:10
چ پست جالبی بود...و شما چه قدر هنرنمد و کدبانو...سپاس از حضوتون در وبلاگ اینجانب خیلی سعی کردم با ادبیات خودتون صحبت کنم
•♥مامان متین♥•
پاسخ
سپاسگزاریم از ابراز لطف جنابعالی... و خشنودم و ب خود میبالم که موجبات رضایت شما را فراهم نموده ام... خرسند و دلخوشناک شدیم از حضورتان
مامان طاها
12 مرداد 93 23:06
سلام متین بامزه ی خالهعزیزم تو این مدتی که نبودیم دلم واسه شیرینکاریات تنگیده بود.واسه نوشته های قشنگ مامانی هم همینطور.عزیزم امیدوارم که تو این مدت خوش بوده باشین.باز هم مثل همیشه با خوندن مطالب زیباتون شاد شدم خانمی.متین گلم راحسابی ببوسی.
•♥مامان متین♥•
پاسخ
سلام خاله جونی...ملسی خاله ماهم دلمون تند تند تنگ میشه ممنون از تعریفات شادی شما ارزوی ماستجمله رو داشتی مرسی از حضور گرمت خانوم گل