*متین عســ♥ـــلی**متین عســ♥ـــلی*، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
داداش یاسینداداش یاسین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

•●✿ღعشقم *متین*ღ✿●•

تابستونه

سلام ب همه دوست جونای مهربونم..خوب و خوشین الحمدالله...    ماه رمضونم تموم شد.. ایشالا طاعات همگیتون قبول باشه و از همتوالتماس دعا دارم..ایشالا هرچی از خدا میخاین بهتون بده گلیا..عیدتونم مباررک   غرض از مزاحمت و دکردن این پست.. گفتن از روزهای گلپسریه.. م  این روزهایی ک پسرم داره قد میکشه و بزرگ میشه..لجبازیاش و بعضی بداخلاقیاش. مهربونیاش.حرفاش. شیطونیاشم بزرگ میشه... حرفایی میزنه گنده تر از سنش...خیلی فعال و پر تحرک..جدیدا چون باباش نیس یکم بد قلق شده و  نق نقو..ک اونم میدونم از اینه ک دلتنگ باباشه...بابایی رفته ما.موریت و تا ده روز دیگه نیست..متینم دلتنگ...    من خودمم بی حوصله ام خیلی... ...
24 تير 1394

نیمچه پست...

سلام سلااااام وای ک چقد دلم تنگتونه   خوبین ایشالا..ایشالا همیشه شاد باشین..شرمنده روی ماهتونم..سیستمم هنوز پوکیده س و نمیتونم عکس اپلود کنم..شرمنده..   امیدوارم طاعاتتون قبول باشه واس منم دعا کنین گلیاااواس   ر دوستتون دارم...شاد باشین   واسمون خیلی دعا کنین...واس منو و داداشی متین ک تو راهه       ...
5 تير 1394

یه پست کوچولو...

    سلام دوس جوووونیا   خوب و خوشین...   ایشالا شادباشین همیشهههه...   درگیر امتحانای میانترم...میام زودی پیشتوون...   ی عکس گذاشتم از متین وقتی گردنش رگ ب رگ شده..اصن داغون..نمیدونم اپلود شده یانه...خلاصه گردنشو انقد ماساژدادم و اتل بستیم ک بلاخره خوب شد..روز جمعه..الکی الکی گردن بچه م شت و پت شد...      
24 ارديبهشت 1394

عوض شدن حال و هوا7بهمن..

دوباره سلام تلخیه پست قبلو ببخشید...   این پست ایشالا عکساشو میذارم...  اول بهمن رفتیم مسافرت...شوشو گف ببرمت دلت واشه...دلم خیلی داغون بود...اروم نمیشدم..همه چیز یه دفعه اتفاق افتاد...خیلی غافلگیر بودیم هممون...   خلاصه رفتیم ب سمت تهران...سه روز بودیم ولی خوب بود...روز اول خونه فرزین اینا روز دوم رفتیم پیست اسکی دیزین...خوب بود جاتون خالی خوش گذشت متین کلی برف بازی کرد. جاده چالوس و.. اشکده کندوان هم خیلی خوب بود.. .حالا عکساشو میذارم. ..روز سوم هم اول قراره دربند بود ک چون یکی از همراهامون مشکوک ب حاملگی بود گف من نمیتونم بیام از ارتفاع میترسم و اینا... اینطوری شد رفتیم خرید...سمت مجتمع تیراژه.. از اونجا...
23 اسفند 1393

دی ماه تلخ 93

باسلام دوباره....   ببخشید یکم تلخه.... تولد متین بود..مادرجونم عکس رادیولوژی ش دستش بود..از بیمارستان امام حسین اومد خونه ما...کلی برا متین دست زد و شاباش دادو شمع فوت کرد...اون شب حالش خوب بود...اما.. ..مامانم دوروز بعد گف ک مامان بزرگم سرطان داره.. دلم ریخت... سرطان... اخه چرا...دکترا جوابش کردن.. نمیخاستم ب مردنش فک کنم..ولی ناخودآگاه اشکام میریخت و دلم خالی میشد... یه هفته گذشت...افتاد تو خونه...دراز بود همش باورم نمیشد...احه چرا یدفعه.. گفتن سرطان پانکراس بدترین نوعه سرطانه...اینم ک دیر فهمیدن...متاستاز داده و بد از بدترررر  دلم خون بود... جلو چشامون داره اب میشه خدایا... ینی کاری از دستمون بر ن...
23 اسفند 1393

آذر و ااواخرش...

سلام علیکم سلامنلیکم سلام علیکم سلامنلیکم...درری رییی درری رریییی خخخخخخ سلام بهمگی بلاخره اومدم...خوش اومدم نه؟ چ خبراااااا من چ خبرررر...اووه اوه نگوووو نمیدونم از کجا بگم... ********* از رو عکسام اینطوری استنباط میشه ک از بعد تولد متین نیومدم و تقریب بعدش میشه ایام اربعینو شهادت امام را... میریم ب روایت تصویر داشته باشیِِِم.... متین و ستایش در حال اسب سواری....   روزای هیئت... شهادت امام رضا... جاتون خالی بووود.... ماشالا ب جمعیت از همه کشور بودن...هییت ها و دستجات زنجیر زن از جون مایه میذاشتن ...مسیر طولانی ای رو ب عشق مولا پیاده...
11 اسفند 1393

الکی مثلا آپ کردم...:))))

سلام ب روی ماه دوس جونام   واییی ک چقد دلم براتون تنگیده.     ..اومدم ابراز شرمندگی کنم و بگم..عاغا ب همین زودی میام...بدونین چ اتفاقایی برام افتاده... از نبودم شاکی نمیشین...تازع تازه میگین وای چرا الان اومدی...برو برو ب کارات برس...خخخخخ..  خیلی فدایی دارین...بیام بپستم فک کنم 5_6تایی بشه..خودتونو اماده کنین هااااا....       بوس برا جیجرای خودم...مهربونا...دلم برا جوجوهاتون هم تنگیده....   فعلا عزیزانم                                   ...
6 اسفند 1393