*متین عســ♥ـــلی**متین عســ♥ـــلی*، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
داداش یاسینداداش یاسین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

•●✿ღعشقم *متین*ღ✿●•

آخـــــــــ✿ـــــــــ✿ـــــــــــ✿ــــــــــــــی

1393/6/29 20:59
816 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوست جونیا خوبین؟

محبت

این پست فقط

ـــــــب بهانه اول مهر و بوی ماه مدرسهــــ

شعر برای روز اول مهر, بازگشایی مدارس, شعر اول مهر

 

اولین روز دبستان بازگرد  // کودکی ها ، شاد و خندان بازگرد
باز گردای خاطرات کودکی//بر سواراسب های چوبکی

 

خاطرات کودکی زیباترند//یادگاران کهن مانا ترند
درس های سال اول ساده بود //آب را بابا به سارا داده بود

 

درس پند آموزروباه وخروس//روبه مکارودزدوچاپلوس
روزمهمانی کوکب خانم است//سفره پرازبوی نان گندم است

 

کاکلی گنجشککی باهوش بود //فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوزوسرمای شدید//ریزعلی پیراهن ازتن می درید

 

تا درون نیمکت جا می شدیم//ما پرازتصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم //یک تراش سرخ لاکی داشتیم

 

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت//دوشمان ازحلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود//برگ دفترها به رنگ کاه بود

 

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ//خش خش جاروی با با روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید  // بازهم در کوچه فریادم کنید

 

همکلاسی های درد ورنج و کار//بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه ی سیگار سرد //کودکان کوچک اما مرد مرد

 

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود//جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم//لا اقل یک روز کودک می شدیم


یاد آن آموزگار ساده پوش //یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یا دت به خیر//یاد درس آب و بابایت به خیر

 

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها راخط بزن

اس ام اس مدرسه

شما یادتون هست بزرگترین خلاف ما زمان مدرسه داشتن حل المسائل بود
از اختلاس هم جرمش بیشتر بود !
وقتی جوابا رو میخوندیم همه جوابا مثل هم بود :D

چشماتونو ببندید و اون لحظه ای رو به خاطر بیارید که آخرین امتحان رو تموم کردید و برگه رو دادید به مراقب و با یه حس خَلاصی دارید میاید سمت خونه و واسه تابستون نقشه میکشید و هزارتا رویا …
هووووووووووی عمو کجایی ؟ جلوی پاتو نگاه کن ؛

دوستان عزیز محصلم ..

سال تحصیلی پر از توام و سرشار از آکنده برایتان مملو از لبریزم

اولی ها شلخته
دومی ها پاتخته
سومی ها پلیسن
چهارمی ها رئیسن
پنجمی ها رفوزه یه وری میرن تو کوزه
کوزه که در نداره ، باباش خبر نداره
وقتی که در دار شد
باباش خبر دار شد…!
یاد دوران مدرسه بخیر…

متنظر

یادش بخیر  پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی ، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد …
.
خندونک
.
  وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد ، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند ، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت ، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !
.
زیبا
.
یادش بخیر، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !
.
خنده
.
یکی از ترسناک ترین جملات دوران مدرسه :
یه برگه از کیفتون بیارید بیرون !
.
ترسو
.
تفاوت دو جنس رو از اینجا بفهمید که دخترا دو ماه قبل از سال تحصیلی جدید لوازم تحریرشون آمادس ولی پسرا سه هفته بعد از شروع مهر تازه یادشون میاد حتی کتاباشونو نگرفتن …
.
بغل
.
یادش بخیر تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم ، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند ، اونکه وارد میشد هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد ، محکمتر رو میز میکوبیدیم …
.
گیج
.
یادش بخیر دبستان که بودیم هرچی میپرسیدن و میموندیم توش ، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !
.
درسخوان
.
یادش بخیر صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو …
.
متنظر
.
یادش بخیر تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد ، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم …
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه !
.
خطا
.
یادش بخیر خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم …
.
آرام
.
یادتون میاد ؟؟؟
نوک مداد قرمزای گلی که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد …
.
زبان
.
تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن …
.
زیبا
.
وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم ، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم …
.
آرام
.
یادش بخیر حس بعد از آخرین امتحان سال و شروع تابستون و یادش بخیر عصر ۳۱ شهریور و همه خاطره هایی که جلوی چشامون بود …


جشن
.
خودکارهای چهاررنگی هم بود که باس دکمه‌ش رو فشار میدادی تا نوک دلخواهت بیاد بیرون ، اونوخت قرمزش صورتی بود و آبیش بنفش !
تفریح من این بود که تهش رو میکردم تو دهنم با دندون دکمه هاشو فشار می‌دادم ، بعد حواسم نبود دکمه ش فنریه و لبم میرفت لای دکمه ش !!!
.

شیطان
.
یادمه یکی از پر استرس ترین لحظات دوران ابتدایی وقتی بود که دیکته تموم میشد و مبصر دفترا رو جم میکرد میذاشت رو میز معلم ؛ هی حواسمون به دفترمون بود ببینیم کی نوبت صحیح کردن دیکته ما میشه ، نوبتمون که میشد همش چشممون به خودکار معلم بود ببینیم غلط داریم یا نه … قلبمونم تند تند میزد !!!
.
خندونک
.
  اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم !
.
عینک
.
  اون روزهایی که هوا برفی و بارونی بود ناظم مدرسه میگف امروز صف نیست مستقیم برید سر کلاس ما هم خر کیف میشدیم میرفتم کلاس !
.
درسخوان
.
یادمه همیشه واسه اینکه زود برم  بازی کنم ، مشقامو چند خط در میون رد میکردم تا زودتر تموم شه …
.

بوس

 

یادش بخیر..چقدزود گذشتگریه

بامید موفقیت همه بچه محصلا...دانش اموزا...دانشجویان و

معلمای عزیز

بوس

موفق باشین

بای بای

پسندها (4)

نظرات (14)

مامانِ بهار
22 شهریور 93 23:37
یادش بخیرررررررررررررررررر به افتخار دهه شصتی هااااااااااااااااااااااا
مرجان مامان متین
23 شهریور 93 1:13
سلام پرنیان جون'خوبی؟متین جونی خوبه؟ میگم میدونستی امروز 22شهریور بود یا عمدا واسه شنبه هفته بعد نوشتیش؟؟؟؟؟ آخه تاریخ زده 29 شهریور!
•♥مامان متین♥•
پاسخ
سلام خانومم مرسی فداتشم... قراربود این پست برا 29 شهریور ارسال شه اما نی نی وبلاگ ناقلا لو داد و دستمون روشد...منم دوباره قایمش میکنم تا 29 شهریور..مرسی از کامنتت و یاداوریت عزیزم
زهرا
23 شهریور 93 8:33
آره والا يادش بخير. كاش ميشد برگشت به كودكي و همون جا موندمن هميشه آرزو دارم برمي گشتم به سن 5 سالگيم و ديگه بزرگ نميشدم تو اون سن آدم نه غمي داره نه از مشكلات دنيا باخبره تنها غصه آدم اينه كه كسي به اسباب بازي هاش دست نزنه. اي كاش ميشد اما حيف كه نميشه
مامان
23 شهریور 93 10:50
هی روزگار.یادش بخیر دلم برای اون روزا و معلما و همکلاسیام تنگ شد واقعا دوران خوبی بود حیف حیف حیف که هیچ وقت نمیشه به اون دوران برگشت من عاشق این شعر دوران ابتدایی ام فکر کنم مال کتاب چهارم بود:باز می آید پرستو نغمه خوان مرسی خواااااهری کلی یاد اون دوران کردم
•♥مامان متین♥•
پاسخ
ممنون بابت کامنتت عسیسم
ترنم
23 شهریور 93 14:57
یادش بخیر وقتی میگفتن بچه ها زنگ آخر معلم ها جلسه دارن برین خونه چقدر ذوق زده میشدیم بهترین لحظه هم لحظه ای بود که میگفتن بچه ها بی سر و صدا برید بیرون معلمتون امروز نیومده شنبه های که شیفت صبح میشدیم و مشق ننوشته بودم آرزو میکردم معلممون نیومده باشه مدرسه یادش بخیر وقتی دعوامون میشد میگفتم فردا مامانمو میارم سرت دعوات کنه بعدش هم میگفتیم قهر قهر تا روز قیامت و چه زود یادمون میرفت و چه زود اشتی میکردیم زنگ بهداشت بهمون میگفت دستمال لیوان صابون بیارین یادش بخیر چه زود گذشت چه خوب گذشت چه خوب شد که گذشت
•♥مامان متین♥•
پاسخ
واقعا زود گذشتواقعا خوب شدکه گذشت
مامان نی نی کوچولو
30 شهریور 93 0:08
خانمی شاید باورت نشه ولی من این کارو کردم.یه چند روزیه نمایشگاه پاییزه تو شهرمون باز شده.من پریروز نتونستم تو خونه بند شم.هوا هم ابری بود.کالسکه ی طاها را برداشتم و به مامانم هم گفتم بیاد بریم.رفتم و یه دفتر و چند تا خودکار و مداد و پاک کن خریدم.مامانم با کمال تعجب گفت دخترم اینارو واسه کی میخریمن هم گفتم همینجوری میخرم تو خونه باشهواقعا هم یاد اون روزها بخیر.....
•♥مامان متین♥•
پاسخ
آخــــــــــــی عزیزم... منم خیلی وقتا تو دفتر متین خودمو خالی میکنم واقعا یادش بخیر
مامان و بابا(قاصدک)
30 شهریور 93 0:23
یکی از تفریحات ما این بود که یه نفر از کلاس میزاشتیم بیرون کشیک بده بعد ما تو کلاس بزن برقص میکردیم. خیلی دلتنگ مدرسم خیلی :'( ممنون که این پست گذاشتی
•♥مامان متین♥•
پاسخ
ایول بابا آره یادش بخیررررررر قربونت گلم قابل نداش
مامانی علیرضا جون
30 شهریور 93 8:18
ممنون دوست جونم کل خاطرات گذشته رو برام زنده کردی واقعا یادش بخیر ولی حیف که دیگه نمیشه به اون دوران برگشت پس (بیایم آیندمونو خوب بسازیم که تو آینده حسرت الانمونو نخوریم )جمله تو پرانتز و برای خودم گفتم چون خیلی حسرت گذشته رو میخورم التماس دعا گلم
•♥مامان متین♥•
پاسخ
فدات گلم اما برای شروع هیچوقت دیر نیسب امید اینده ای درخشان
آوا(اولین کمپ هواداران ضیا و روا)
30 شهریور 93 17:47
الان شماها راحتید دیگه؟؟؟نه؟؟؟!!! ما چی بکشیم از دست این یک سال باقی مونده خوبه شماها دیگه نمیرید نفستون از جای گرم بلند میشه
•♥مامان متین♥•
پاسخ
نه باورکن..هر دوره ای سختی خودشو داره.. ولی قدر بدون همین یه سالو...خیلی قشنگه باورکن..قشنگ و زود گذر.. ایشالا سال دیگه که رفتی دانشگاه ب حرف من میرسی
مامان سمانه
30 شهریور 93 20:03
عالی بود مروری برخاطرات یادش به خیر
•♥مامان متین♥•
پاسخ
مرسی دوست جونم آره....
Mah
31 شهریور 93 12:30
سلام عززززیزمم. مرسیییی که منو به این حال و هوای خوب دعوت کردی دوست جونم واقعا پست بینظیر و البته جامعی بود... ) هی اومدم یه چیزی یادآوری کنم، دیدم خودت نوشتی ههخخخ... ) اون تصویر که توش ماژیک داره رو، خیییییییلی دوست میدارم موخوووواااااااام فدا مداییی دارییییی پرنیان گلییییی باسلیقههههه.... اه... اون پاک کن که دفترهامونو سوراخ میکرد، اییییییییییخ ) دهه شصتی ها ماهن...
•♥مامان متین♥•
پاسخ
سلام ب روی ماهت دوستم نا پرهیزی فرمودین؟ ممنون از لطفت و خوشحالم که خوشتان امده خخخخخ خوشت میاد ..اصن جامعیتو حال کن..خخخ ماژیک موخای؟بشرطی جزوه های دانشگاتو با اونا بنویسی خودم برات میخرررم فدات بشم با سلیقه ام دیگه دوستای خوب گلچین میکنم خخخخخ باحال بود ولی..خخخخ دقیقا ب افتخار ماهی خودمون بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس برای عزیز دلم
•● Mah ●•
31 شهریور 93 14:06
سوی چشمت مستدام میگما دوست جونییی، من رفتم تخته شاسی طرح انگری برد خریدم. ماژیک که چیزی نیست! خخخخ... ولی خیلی،خندیدممممم
•♥مامان متین♥•
پاسخ
مووچچچچکریم خواهری خخخخخخ ایول بابادفتراتو جلد هم میکنی؟
•● Mah ●•
31 شهریور 93 15:45
جلد که نه. ولی سعی میکنم جلد شده بگیرم...
•♥مامان متین♥•
پاسخ
حتما از اینا که poh داره؟
مامانی
4 مهر 93 17:42
دلمون تنگیدخواهر جون